معراج رسول اکرم
جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش «براق» (2) بود براى او آورد و رسول خدا (ص) بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سال هاى بعد رسول خدا(ص) بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى (ع) - و سپس وارد مسجد الاقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.
و بر طبق روایاتى که صدوق (ره) و دیگران نقل کردهاند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعهاى مىدرخشید و چون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مىآیند و انتظار فرج دارند و سختی ها و اندوه ها بر آنها وارد خواهد شد.
و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص) به او توجهى نکرده از وى در گذشت.
سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابوالبشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق (ع) روایت کرده رسول خدا(ص) فرمود: فرشتهاى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و( بر خلاف دیگران) چهرهاى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مىشود بر او سلام کردم و پس از این که جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)
و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد: همه دنیا در دست من همچون درهم ( و سکهاى) است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند، و هیچ خانهاى نیست جز آن که من در هر روز پنج بار بدان سرکشى مىکنم و چون بر مردهاى گریه مىکنند به آنها مىگویم گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مىآیم تا آن که یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسول خدا(ص) فرمود: به راستى که مرگ بالاترین مصیبت و سختترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سختتر از آن است.
و سپس فرمود:
و از آنجا به گروهى رسیدم که پیش روى آنها ظرف هایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مىخوردند و پاک را مىگذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام مىخورند و مال حلال را وامىگذارند، و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشت هاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مىگذاردند، پرسیدم: اینها چه کسانی هستند؟ گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مىکنند، مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مىکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمىخواندند و مىخفتند. مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مىریختند و از نشیمن گاهشان بیرون مىآمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم مىخورند، گروهى را دیدم که شکم هاى بزرگى داشتند و نمىتوانستند از جا برخیزند گفتم : اى جبرئیل اینها کیاناند؟ گفت: کسانى هستند که ربا مىخورند، زنانى را دیدم که بر سینه آویزان بودند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟
گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مىدارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مىکرد. (4)
و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم : اینان کیاناند؟ گفت: هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى (ع) هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده؛ تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم .
و از آنجا به آسمان سوم رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبت به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم .
از آنجا به آسمان چهارم رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.
سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟ جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمان هاى دیگر مشاهده کردم .
آن گاه به آسمان ششم رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مىگفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامىترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامىتر است و چون از جبرئیل پرسیدم کیست؟ گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمان هاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم .
سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشتهاى برخورد نکردم جز آن که گفت: اى محمد حجامت کن و به امت خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کردم جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمان هاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مىکرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى از مخلوقات خداست .
و در حدیثى است که فرمود: چون به حجاب هاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت: برو!
در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به « سدرة المنتهى» رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت : برو! گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مىگذارى و از من مفارقت مىکنى؟ گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطهاى است که صعود به آن را خداى عزوجل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مىسوزد، (5) آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت به نور وارد مىکرد تا جایى که خداى تعالى مىخواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.
و در این که آن سخنانى که خدا به آن حضرت وحى کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته مىگوید:
« فاوحى الى عبده ما اوحى»؛ پس وحى کرد به بندهاش آنچه را وحى کرد.
و از این رو برخى گفتهاند: مصلحت نیست در این باره بحث شود زیرا اگر مصلحت بود خداى تعالى خود مىفرمود، و بعضى هم گفتهاند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.
و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب (ع) و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: 1. وجوب نماز 2. خواندن سوره بقره 3. آمرزش گناهان از جانب خداى تعالى غیر از شرک. در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نام هاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.
و به هر صورت رسول خدا(ص) فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در« سدرة المنتهى» به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم .
درباره چیزهایى که رسول خدا(ص) آن شب در آسمان ها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز به طور پراکنده وارد شده که ما در زیر قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مىکنیم :
در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسول خدا(ص) صورت على بن ابی طالب را در آسمان ها مشاهده کرد و یا فرشتهاى را به صورت آن حضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدارعلى (ع) را داشتند خداى تعالى این فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابی طالب مىشویم به دیدن این فرشته مىآییم .
و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى(ع) را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف در سمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید، بدان حضرت گفته شد که اینان حجت هاى الهى پس از تو در روى زمین هستند و آخرین ایشان کسى است که از دشمنان خدا انتقام گیرد .
و نیز روایت شده که رسول خدا(ص) فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور کرد که على بن ابی طالب را پس از خود به جانشینى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم .
و در چند حدیث نیز آمده که خداى تعالى و پیمبرانى را که دیدم از من سؤال مىکردند وصى خود على را چه کردى؟ پاسخ مىدادم: او را در میان امت خود به جاى نهادم و آنها مىگفتند: خوب کسى را جانشین خویش در میان امت قرار دادى .
و در حدیثى که صدوق(ره) در امالى نقل کرده چون رسول خدا(ص) به آسمان رفت پیرمردى را دید که در زیر درختى نشسته و بچههایى اطراف او را گرفتهاند، از جبرئیل پرسید: این مرد کیست؟ گفت: پدرت ابراهیم است، پرسید: این کودکان که اطراف او هستند کیستند؟ گفت: اینها فرزندان مردمان با ایمانى هستند که از دنیا رفتهاند و اکنون ابراهیم به آنها غذا مىدهد، سپس از آنجا گذشت و پیرمرد دیگرى را دید که روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست خود مىکند خوشحال و خندان مىشود و هر گاه به سمت چپ خود مىنگرد گریان مىگردد، به جبرئیل فرمود: این پیرمرد کیست؟ پاسخ داد: این پدرت آدم است که هر گاه مىبیند کسى داخل بهشت مىشود خوشحال و خندان مىگردد و چون کسى را مشاهده مىکند که به دوزخ مىرود گریان و اندوهناک مىشود...
تا آنجا که مىگوید:
... در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب کرد و چون باز مىگشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب کرد؟ رسول خدا(ص) فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد! رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو( از این نظر) ضعیفترین امت ها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بودهام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند، و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص) بازگشت و تخفیف گرفت تا آن که خداى تعالى نمازها را روزى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص) فرمود: دیگر از خدا شرم مىکنم که به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت سر صدا زد: اى محمد امت خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه ودشت هاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله « سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر ولا حول ولا قوة الا بالله» درختى در آن دشت ها غرس مىگردد، امت خود را دستور ده تا درخت در آن زمین ها زیاد غرس کنند. (7)
شیخ طوسى (ره) در امالى از امام صادق (ع) از رسول خدا(ص) روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده مىشد و دو قبه از دّر و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر برای کیست؟ گفت: از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهد ( و پیوسته گیرد) و اطعام طعام کند، و در شب هنگامى که مردم در خوابند تهجد - نماز شب - انجام دهد، على (ع) گوید: من به آن حضرت عرض کردم: آیا در میان امت شما کسى هست که طاقت این کار را داشته باشد؟ فرمود: هیچ مىدانى سخن پاک گفتن چیست؟ عرض کردم : خدا و پیغمبر داناترند فرمود: کسى که بگوید: « سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر»هیچ مىدانى ادامه روزه چگونه است؟ گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر- یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آن را افطار نکند و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم : خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که براى عیال و نانخواران - خود ( از راه مشروع) خوراکى تهیه کند که آبروى ایشان را از مردم حفظ کند، و هیچ مىدانى تهجد در شب که مردم خوابند چیست؟ عرض کردم : خدا و رسولش داناترند، فرمود : کسى که نخوابد تا نماز عشاء آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى که یهود و نصارى و مشرکین مىخوابند - . و در حدیثى که مجلسى (ره) در بحارالانوار از کتاب مختصر حسن بن سلیمان به سندش از سلمان فارسى روایت کرده رسول خدا(ص) در داستان معراج فرمود : چون به آسمان اول رفتیم قصرى از نقره سفید دیدم که دو فرشته بر در آن دربانى مىکردند، به جبرئیل گفتم : بپرس این قصر از کیست؟ و چون پرسید آن دو فرشته پاسخ دادند : از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتیم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ دیدم که به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئیل گفتم و پرسید آن دو فرشته نیز در پاسخ گفتند : از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از یاقوت سرخ به همان گونه دیدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسیدیم گفتند : مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از دّر سفید بود و چون جبرئیل پرسید؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند : از جوانى از بنى هاشم است .
و چون به آسمان پنجم رفتیم چنان قصرى از دّر زرد رنگ بود و چون جبرئیل به دستور من صاحب آن را پرسید گفتند : مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئیل پرسید باز همان پاسخ را دادند.
و چون بازگشتیم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود دیدیم به جبرئیل گفتم بپرس : این جوان بنى هاشمى کیست؟ و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند : او على بن ابیطالب (ع) است.
این حدیث را که متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - مىباشد را می خوانیم :
عیاشى در تفسیر خود از ابوسعید خدرى روایت کرده که رسول خدا(ص) فرمود : در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج برد چون بازگشتیم به او گفتم : اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟ گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خدا(ص) چون خدیجه را دیدار کرد سلام خداوند و جبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت : « ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام».
خبر دادن رسول خدا(ص) از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت کرده که گوید : رسول خدا(ص) آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتیم، نزدیکی هاى صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آن گاه رو به من کرده فرمود : اى ام هانى من امشب چنان که دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنان که مشاهده مىکنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم .
این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى که جامهاش پس رفت و به او گفتم: اى رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که تو را تکذیب کرده و مىآزارند، فرمود: به خدا! براى آنها نیز خواهم گفت!
ام هانى گوید : من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم : به دنبال رسول خدا(ص) برو و ببین کارش با مردم به کجا مىانجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى .
کنیزک رفت و بازگشته گفت : چون رسول خدا(ص) داستان خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست مىگویى؟ فرمود : نشانهاش فلان کاروان است که من هنگام رفتن به شام در فلان جا دیدم و شترانشان از صداى حرکت براق رم کرده یکى از آنها فرار کرد و من جاى آن را به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان (25 میلى مکه) به فلان کاروان برخوردم که همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد، و نشانهاش آن است که پیشاپیش آنها شترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که یک لنگه آن سیاه مىباشد. و چون مردم این سخنان را شنیدند به سوى دره تنعیم رفته و کاروان را با همان نشانی ها که فرموده بود مشاهده کردند که از دره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر به مکه آمد و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق کردند.
محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل کردهاند و در پایان برخى از آنها چنین است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تکذیب و استهزا باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند: این هم سحرى دیگر از محمد!
یعقوبى در تاریخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل کرده و دنبال آن مىنویسد در آن شب ناگهان ابوطالب متوجه شد که رسول خدا(ص) گم شده است، ترسید مبادا قریش او را غافلگیر کرده و به قتلش رسانیده باشند از این رو هفتاد نفر از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و به هر کدام شمشیرى داد و گفت : هر یک از شما پهلوى مردى از قریش جلوس کنید تا اگر مرا دیدید با محمد آمدم کارى انجام ندهید و گرنه هر یک از شما مردى را که پهلوى اوست به قتل برساند و منتظر من نباشید و چون رسول خدا(ص) را در خانه ام هانى دیدند نزد ابوطالب آورده و او نیز آن حضرت را به نزد قریش آورد و چون از جریان مطلع شدند موضوع براى آنها بسیار بزرگ جلوهگر کرد و دانستند که ابوطالب به سختى از او دفاع مىکند و از این رو هم عهد شدند که آن حضرت را بیازارند.
نگارنده گوید: پیش از این ذکر شد که میان اهل حدیث و تاریخ در وقت معراج و این که چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و این نقل روى آن است که معراج در زمان حیات ابوطالب اتفاق افتاده باشد چنان که بیشتر مورخین همین عقیده را دارند.
البته تذکر این مطلب نیز لازم است که روى هم رفته از روایات چنین استفاده مىشود که معراج رسول خدا(ص) به آسمان ها بیش از یک بار اتفاق افتاده و بعید نیست پارهاى از اختلافات نیز که در تاریخ وقوع معراج و کیفیت آن در روایات دیده مىشود از همین جا سرچشمه گرفته و هر کدام به یکى از آنها مربوط باشد. و اکنون در پایان ذکر این معجزه بد نیست به طور فشرده درباره وقوع آن بحث کوتاهى داشته باشیم.
بحثى کوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر
اگر مطلبى از نظر قرآن و حدیث ثابت شد ما به حکم اسلام آن را مىپذیریم و وقت خود را به اشکال تراشی ها و توجیه و تاویل ها نمىگیریم .
مسئله معراج جسمانى رسول خدا(ص) و همچنین مسئله شق القمر - که هر دو در سال هاى آخر بعثت - و فاصله میان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابوطالب اتفاق افتاده از مطالبى است که از نظر قرآن، حدیث و سخنان بزرگان از علم و حدیث به اثبات رسیده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته که بحث بیشتر درباره اثبات آن و ذکر دلایل، نقلى و اجماع در کلمات بزرگان ما را از شیوه نگارش تاریخ خارج مىسازد و خواننده محترم مىتواند به کتاب هاى کلامى، تاریخى و حدیثى که در این باره نوشته و بحث کردهاند مراجعه نماید. (9)
زیرا ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به «غیب» ایمان آورده و معجزه را قبول کردیم دیگر جایى براى بحث و رد و ایراد و تاویل و توجیه باقى نمىماند، مگر با کدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله شکافتن سنگ سخت با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجیه است (10) ، و با کدام حساب ظاهرى حاضر کردن تخت بلقیس در یک چشم بر هم زدن از صنعا به بیت المقدس قابل درک و قبول است (11) ، و با کدام وسیلهاى - جز معجزه - مىتوان عصاى چوبى را به اژدهایى بزرگ «ثعبان مبین» تبدیل نمود (12) ، و یا با زدن همان عصاى چوبین به دریا مىتوان آن را شکافت، و دوازده شکاف در آن پدیدار کرد، (13) و لشکرى عظیم را از آن دریا عبور داد.
اینها و امثال اینها معجزاتى است که در قرآن کریم آمده و روایات صحیحه اثبات آنها را تضمین کرده که از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر» و در برابر آنها نمىتوان با تئوری ها و فرضیههایى همچون «محال بودن خرق و التیام در افلاک» و هیئت بطلمیوسى (14) که سال ها و قرن ها به عنوان یک قانون مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده و به صورت مضحکهاى درآمده است به تاویل و توجیه این آیات و روایات دست زد، چنان که برخى در گذشته و یا امروز متاسفانه این کار را کردهاند.
اساس این توجیهات و تاویلات آن است که ظاهرا اینان معناى صحیح «نبوت» و« وحى» و ارتباط انبیاء را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى را ندانسته و یا همه را خواستهاند با فکر مادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل کنند، و قدرت لایزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد بردهاند و در نتیجه به چنین تاویلاتى دست زدهاند و گرنه به گفته « ویلیم جونز» (15) :
«آن قدرت بزرگى که این عالم را آفرید از این که چیزى از آن کم کند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!» و به گفته آن دانشمند دیگر اسلامى «دکتر محمد سعید بوطى» (16) اطراف وجود ما و بلکه خود وجودمان را همه گونه معجزهاى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى که ما با آنها پیدا کردهایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مىدانیم در صورتى که در حقیقت هر کدام معجزه و یا معجزاتى شگفت انگیز است.
مگر این ستارگان بى شمار، و حرکت این افلاک، و قانون جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر، و حرکت ماه و خورشید، و این نظم دقیق و حساب شده، و خلقت این همه موجودات ریز و درشت بلکه خلقت خود انسان - که آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته نامیده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حیات، و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى که در وجود انسان و خلقت حیوانات و موجودات دیگر به کار رفته و موجود است معجزه نیست!
با اندکى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مىداند ولى از آنجا که مانوس و مالوف بوده براى ما صورت عادى پیدا کرده و از حالت اعجازى آنها غافل شدهایم .
بارى همان گونه که گفتیم : در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مىپذیریم، و اما پارهاى از روایات غیر صحیح و به اصطلاح «شاذ»ى را که در کتاب ها دیده مىشود، مانند آن که در مسئله شق القمر نقل شده که ماه به دو نیم شد و به گریبان رسول خدا رفت و سپس نیمى از آستین راست و نیمى از آستین چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به یکدیگر چسبید.
نمىپذیریم و بلکه این گونه نقلها را مجعول مىدانیم .
و یا پارهاى از خصوصیات و روایاتى که در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمان ها و بهشت و دوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آن را تایید نکرده ما نمىپذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم .
در پایان، تذکر این نکته هم لازم است که با این که قدرت خداى تعالى محدود به حدى نیست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمىگیرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مىگیرد امورى است که به طور عادى محال به نظر مىرسد، مثلا تبدیل چوبى بى جان به صورت حیوانى جاندار عقلا محال نیست، و یکى از نوامیس خلقت و قوانین منظم این جهان هستى است و هر روز میلیاردها جسم بى جان و جماد است که به صورت نبات و حیوان در مىآید، و به تعبیر ملاى رومى از جمادى میرد و «نامى» شود، و از«نما» میرد به حیوان سر زند، و از عالمى به عالم دیگر رخت بر مىکشد، و یا اگر انسانى بخواهد از جایى به جاى دور دیگرى منتقل گردد، و یا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جا به جا کنند به طور عادى ساعت ها و یا روزها و ماهها وقت لازم دارد، که معجزه این فاصله و وقت را با قدرت الهى مىگیرد چنان که با پیشرفت وسایل و صنعت و به کمک عقل و فکر بشر توانستهاند مقدارى از این کار را با ابزار علمى انجام دهند، و در علم کشاورزى آن قدر پیشرفت کردهاند که بر طبق برخى از خبرها توانستهاند تخم گوجه فرنگى را در زمین بکارند و با کودهاى مخصوص و مدرنیزه کردن کار، پس از 18 روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچینند، و یا امروزه مىشنویم سفینههایى ساختهاند که دور کره زمین را در فاصله یک ساعت و ده دقیقه مىپیماید، در صورتى که اگر صد سال پیش کسى ادعا مىکرد که ممکن است روزى چنین کارى انجام شود مردم جهان آن را انکار کرده گوینده را به دیوانگى منسوب مىداشتند، و شاید همانند گالیله بیچاره که کرویت زمین را کشف و اظهار کرد او را به دار مىآویختند، و یا به زندان مىافکندند. و این نکته هم فراموش نشود که طبق قانون علیت و اسباب، معجزه را نیز علت و سببى است غیرمرئى که آن قدرت بى انتهاى حق تعالى، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنان که خداى تعالى در سوره مؤمن فرماید :
«و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امرالله قضى بالحق... » (17)
و به گفته ملاى رومى که اشعار او را در داستان اصحاب فیل خواندید :
هست بر اسباب اسبابى دگر |
در سبب منگر در آن افکن نظر (18) |
پىنوشتها:
1. و جالب اینجاست که برخى از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص) را به وحدت وجودى که در کلام پارهاى از عرفا و متصوفه دیده مىشود تطبیق و تاویل کرده که از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه مىگیرد.
2. در توصیف «براق» در چند حدیث آمده که فرمود : از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، داراى دو بال بود و هر گام که بر مىداشت تا جایى را که چشم مىدید مىپیمود، ابن هشام در سیره گفته : براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند . و در حدیثى است که فرمود : صورتى چون صورت آدمى و یالى مانند یال اسب داشت، و پاهایش مانند پاى شتر بود. و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق» را از ماده برق گرفته و گفتهاند : سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده است.
3. و در حدیثى که صدوق(ره) از امام باقر(ع) نقل کرده رسول خدا(ص) را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.
4. صدوق(ره) در کتاب عیون به سند خود از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده که فرمود : من و فاطمه نزد پیغمبر(ص) رفتیم و او را دیدم که به سختى مىگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى که به آسمان ها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى دیدم و گریهام براى سختى عذاب آنهاست. زنى را به موى سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود، زنى را به زبان آویزان دیدم که از حمیم (آب جوشان) جهنم در حلق او مىریختند، زنى را به سینه هایش آویزان دیدم، زنى را دیدم که گوشت تنش را مىخورد و آتش از زیر او فروزان بود، زنى را دیدم که پاهایش را به دست هایش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر سرش ریخته بودند، زنى را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى او خارج مىشد و بدنش را خوره و پیسى فرا گرفته بود، زنى را به پاهایش آویزان در تنورى از آتش دیدم، زنى را دیدم که گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض- قیچی- آتشین مىبریدند، زنى را دیدم که صورت و دست هایش سوخته بود و امعاء خود را مىخورد، زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ دیدم که آتش از پایین در شکمش مىریختند و از دهانش بیرون مىآمد و فرشتگان با گرزهاى آهنین به سر و بدنشان مىکوفتند.
فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید : پدر جان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟ فرمود: دخترم! اما آن زنى که به موى سر آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمىپوشانید، اما آن که به زبان آویزان بود زنى بود که با زبان شوهر خود را مىآزرد، آن که به سینه آویزان بود زنى بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمىکرد، زنى که به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر از خانه بیرون مىرفت، اما آن که گوشت بدنش را مىخورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش مىکرد، اما زنى که دست هایش را به پاها بسته بودند و مار و عقرب ها بر او مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمىکرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بىاهمیت بود، اما آن که کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزند دار شده و آن را به گردن شوهرش مىانداخت، آن که گوشت تنش را به مقراض مىبریدند آن زنى بود که خود را در معرض مردان قرار مىداد، آن که صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مىخورد زنى بود که وسایل زنا براى دیگران فراهم مىکرد. آن که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آن که صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مىریختند زنان خواننده و نوازنده بودند... و سپس به دنبال آن فرمود :
واى به حال زنى که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى که شوهر از او راضى باشد.
5. سعدى در این باره گوید :
چنان گرم در تیه قربت براند |
که در سدرة جبریل از او باز ماند |
بدو گفت: سالار بیت الحرام |
که اى حامل وحى برتر خرام |
چو در دوستى مخلصم یافتى |
عنانم ز صحبت چرا تافتى |
بگفتا فراتر مجالم نماند |
بماندم که نیروى بالم نماند |
اگر یک سر موى برتر پرم |
فروغ تجلى بسوزد پرم |
6. به این مضمون روایات دیگرى هم از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده. ولى جاى مناقشه در این حدیث در چند جا به چشم مىخورد. چنان که سید مرتضى (ره) در تنزیه الانبیاء فرموده، و در صحت آن تردید کرده، والله العالم .
7. در حدیث دیگرى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده رسول خدا(ص) فرمود: چون به معراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشت هاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده کردم که خشت هایى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مىسازند و گاهى هم دست از کار کشیده به حالت انتظار مىایستند، از ایشان پرسیدم : چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مىکشید؟ گفتند: گاهى که دست مىکشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟ پاسخ دادند گفتار مؤمن که در دنیا مىگوید : «سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله و الله اکبر» که هر گاه این جمله را مىگوید ما شروع به ساختن مىکنیم، و هر گاه خود دارى مىکند ما هم خوددارى مىکنیم .
8. منظور همین نماز عشاء است که شبها مىخوانند، چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مىخواندهاند آن را«عشاء» آخر نامیدهاند.
9. براى توضیح بیشتر به کتاب هاى بحارالانوار، ج 19، (چاپ جدید)، مجمع البیان، ج 3، ص 395، ج 5، ص 186، تفسیر المیزان، ج 19، صص 64 - 60، ج 13، صص 2 به بعد، فقه السیرة، صص 154 - 146، الصحیح من السیرة، ج 2، ص 112، فروغ ابدیت، ج 1، ص 305 و کتاب هاى عربى و فارسى دیگرى که در این زمینه قلم فرسایى و بحث کردهاند مراجعه نمایید.
10. « و اوحینا الى موسى اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاک الحجر، فانبحست منه اثنتا عشرة عینا... » سوره اعراف، آیه 160.
11. « قال الذى عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک... » سوره نمل، آیه 40.
12. « فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین... » سوره شعراء، آیه 32.
13. به آیات مبارکه سوره بقره، آیه 50، سوره طه، آیه 77، سوره شعراء، آیه 63 و سوره دخان، آیه 24 مراجعه شود.
14. بر طبق نظریه بطلمیوس یونانى که قرن ها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاک را اجسامى بلورین مىدانستند و مجموعه آنها را نیز نه فلک مىپنداشتند که همانند ورقههاى پیاز روى هم قرار گرفته و ستارگان نیز همچون گل میخى بر آنها چسبیده بود و حرکت ستارگان را نیز با حرکت افلاک مىگرفت، یعنى هر فلکى حرکتى داشت و قهرا با حرکت فلک گل میخى هم که بر آن چسبیده بود حرکت مىکرد و روى این نظریه مىگفتند خرق و التیام - یعنى شکسته و بسته شدن - در آنها محال است، و چون شق القمر - و دو نیم شدن ماه - و همچنین داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التیام در افلاک مىشد آن را منکر شده و یا دست به تاویل و توجیه در آنها مىزدند، غافل از آن که قرن ها قبل از جا افتادن این نظریه غلط، قرآن کریم آن را مردود دانسته و پنبه افلاک پوسته پیازى را زده است، آنجا که درباره خورشید و ماه و فلک گوید: «و الشمس تجرى لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم، و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم، لا الشمس ینبغى لها ان تدرک القمر ولا اللیل سابق النهار و کل فى فلک یسبحون» سوره یس، آیههاى 40 – 38 که اولا حرکت و جریان را به خود خورشید و ماه نسبت مىدهد، و ثانیا «فلک» را مدار آنها دانسته و ثالثا حرکت آنها را در این مدار به صورت «شنا» و شناورى بیان فرموده، و فضاى آسمان بىانتها را به صورت دریاى بی کرانى ترسیم فرموده که این ستارگان همچون ماهیان در آن شناورند. و علم و کشفیات و اختراعات جدید و سفینههاى فضایى و موشک ها و آپولوها و لوناها نیز این حقیقت قرآن را به اثبات رسانید، و بر نظر بطلمیوسى خط بطلان کشیده و در زوایاى تاریخ دفن کرد.
15. فقه السیرة، صص 151 - 150.
16. همان .
17. سوره مؤمن، آیه 78.
18. خواننده محترم مىتواند براى اطلاع بیشتر از این بحث به تفسیر شریف المیزان، ج 1، صص 57 به بعد مراجعه نماید.
کتاب: زندگانى حضرت محمد (ص) ص 196.